آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 29 روز سن داره

بهار زندگی من

قرار دوستانه

  در ادامه ی قرارهای دوستانه، پنجشنبه صبح، منزل یکی از دوستان گلم (مرضیه، مامان هستی) دعوت بودیم و حسابی زحمت دادیم و خیلی هم بهمون خوش گذشت. این سه تا وروجک هم هر کاری دلشون خواست انجام دادن. ​   از راست به چپ (پرنیان، هستی و آوینا)   اون بازار شام پشت سرشون هم کار این سه شخص است. ...
26 مهر 1393

تجربه های جدید

معمولا خرید رفتن با بچه ها، حتی اگه برای خودشون هم باشه، واقعا سخت و طاقت فرساست. اما تجربه ی دیروز ما بسیار لذت بخش و سراسر تجربه بود. پیشنهاد میکنم هر از گاهی اینکار رو با بچه ها انجام بدین چون برای تقویت اعتماد به نفس و رشد اجتماعی شون خیلی موثره. اول یکی از این ماشین ها کرایه کردیم. و یک مدت من آوینا رو هل دادم و یک مدت آوینا لوسی (عروسکش) رو هل داد. نگاه بعضی آدمها هم خیلی متفاوت بود. ولی واقعا چه اهمیتی داره؟؟؟     آوینا کنار یک مزون عروس متوقف شد و چند دقیقه ای مبهوت چتر سفید عروس بود. با همکاری و مهربانی خانم فروشنده، آوینا تونست چتر رو دستش بگیره و باهاش یک کم بازی کنه.   ​   ...
24 مهر 1393

زنگ نقاشی

قرار بود با استفاده از بادکنک، یک نقاشی ترکیبی و سه بعدی درست کنیم که کار به اینجا رسید. اول برای خودش لاک زد. بعد هم مثلا دستان منو لاک زد و کلی از ترکیب کردن رنگها لذت برد.     با استفاده از سیب زمینی یک طرح گل و یک دایره درست کردم. با کمک آوینا یک چمن و ساقه گل و چند تا ابر تو آسمون کشیدیم. بعدش آوینا گل ها رو روی ساقه ها مهر زد و با دایره زرد رنگ هم خورشید توی آسمون کشید.    ...
24 مهر 1393

روز جهانی کودک

روز جهانی کودک رو به همه ی دوستان وبلاگی تبریک میگم و برای همه کودکان جهان، صلح و دنیای پر از کودکی آرزو میکنم.   آوینا برای روز کودک یکی از این لگوها کادو گرفت. البته یک سری ازشون داشت، یک سری دیگه گرفتیم بِره حالشو بِبَره! البته مهد کودک گفت، کادو بیارین ما زحمت تقدیم کردنشو میکشیم!!!! انگار ما خودمون چُلمَنگ بودیم.   ​   پ.ن: آوینا امروز تعریف کرد که سینا، تفنگ کادو گرفته و فراز هم ماشین کادو گرفته. دخترا هم ظاهرا خیلی مد نظرش نبودن.  ...
16 مهر 1393

ترامپولین

دیشب با چند تا از دوستان رفتیم پارک و  من و آوینا مستقیم رفتیم سراغ سرسره بادی و ترامپولین. همین طور که آوینا مشغول بِپَر بِپَر بود، منم رفتم توی رویای بپر بپر و بعد از پرس و جو از آقای مسئول ترامپولین، متوجه شدم که با شرط وزنی زیر 60 کیلو، بقیه هم می تونن  از ترامپولین استفاده کنن. و اینگونه بود که در چشم به هم زدنی من و آوینا رفتیم تو گود.     واقعا نمی تونم توصیف کنم که چنین تجربه ی مشترکی چقدر برای من و آوینا خوشایند و لذت بخش بود.   ...
15 مهر 1393

ماجرای دیشب

بابا ها گناه دارن! بیشتر ساعات روز رو خونه نیستن. بعد که میان خونه، میخوام به هر ترتیبی شده با اعضاء فسقلی خونه سر صحبت رو باز کنن. فسقلی ها هم یک موقعی یک چیزی میگن که خلاصه نتایج فاجعه آمیزی به بار میاد.   دیشب شهرام، به مجسمه ی بودای کنار مبل اشاره کرد و گفت: نگاه کن دخترم چقدر شکمش گنده است!!     آوینا هم مجسمه رو برداشت و یک نگاهی به مجسمه و یک نگاهی به شهرام انداخت و خیلی معمولی گفت: آره، مثل خودته.   هیچی دیگه..... از دیشب شهرام به افق خیره شده. ...
8 مهر 1393

خاطرات مهد کودک

توی این چند روز که از مهر ماه گذشته، آوینا هر روز با یک جایزه آمده خونه. عاشق این فرفره هاست.     این هم دفتر مهد و خانه است که گزارش کار هفتگی توش نوشته میشه. ...
7 مهر 1393